کد مطلب:314082 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:176

فرزندم را حضرت ابوالفضل العباس شفا داد
آیةالله آقای حاج سید حسین موسوی كرمانی فرمودند:

زمان آیةالله العظمی آقای حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی قدس سره (متوفای سال 1380 ق) پسرم مریض شد و او را نزد دكترهای آن زمان بردم. یكی از آنان، دكتر صباحی بود. وی پس از معاینه و آزمایش فرمود: آپاندیس دارد و من تردید داشتم كه اینها تشخیصشان درست باشد. در همان روزها، خانواده ی حضرت آیةالله العظمی بروجردی (قدس سره) به منزل ما آمد و وقتی بچه را در چنین حالی دیده بود، ماجرا را به عرض آقا رسانده بود.

حقیر در آن وقت، به امر معظم له، همراه جمعی در بیرونی منزل ایشان اشتغال به نوشتن وسائل الشیعه داشتیم. فردای آن روز كه من به منزل آقا رفتم، ایشان پس از احوالپرسی به بنده فرمودند: شما چرا نسبت به فرزندتان بی اعتنا هستید؟! عرض كردم. حضرت آقا، بنده بی اعتنا نیستم، به قول این دكترها اطمینان ندارم. معظم له به آقای حاج محمدحسین احسن، كه منشی ایشان بود، فرمودند: به بیمارستان نكویی تلفن بزن و به آقای دكتر قره گزلو بگو كه برود بچه ی آقا حسین را ببیند. او برایم با بچه ی محمدحسن فرق نمی كند (چون یك ماه قبل دكتر قره گزلو، صادق نوه ی آقا را عمل جراحی كرده بود). دكتر به منزل ما آمد. من و فرزندم همراه دكتر به بیمارستان نكویی رفتیم و خود دكتر وی را آزمایش كرد. تشخیص ایشان هم این بود كه، آپاندیس است. چون روز پنج شنبه بود، دكتر فرمود عمل، روز شنبه انجام می گیرد، می خواهید وی را در بیمارستان بخوابانید، نمی خواهید به منزل برده و صبح شنبه او را بیاورید. گفتم: به منزل می رویم و صبح شنبه می آییم بعد از نماز استخاره كردم، خوب نیامد. لذا نبردم.

شنبه و یكشنبه گذشت، صبح دوشنبه باز حضرت آیةالله بنده را به حضور طلبیدند. و فرمودند چرا مسامحه می كنید؟! عرض كردم: استخاره بد آمد. فرمودند: اگر اینجا اطمینان ندارید ببرید تهران. عرض كردم: امروز عازم تهران هستم. معظم له تأكید بسیاری برای رفتن فرمودند. بنده همراه فرزندم به تهران رفتم (پسر مرحوم قائم مقام الملك رفیع، دكتر بود در كوچه برلن). یكسره به خانه ی ایشان رفتم، پس از



[ صفحه 479]



معاینه فرمود: شما را می فرستم نزد دكتری كه فرزند خودم را نزد او فرستادم. آن دكتر، خیابان پهلوی مقابل كافه ی شهرداری می باشد. نزد آن دكتر، كه سید پیرمردی به نام دكتر پایا بود، رفتم و جریان را گفتم. آزمایشها را كه دید، گفت خودم باید آزمایش كنم. نسخه ای نوشت، رفتم برای آزمایش. گفتند سه روز دیگر بیایید جواب بگیرید.

شب سوم، كه صبح آن بایستی می رفتم جواب می گرفتم، هر چه كردم خوابم نبرد. فكرم ناراحت بود كه اگر فردا گفتند باید فرزندت عمل شود چه كنم؟ حال اضطرار برایم پیدا شده بود. بعد از نیمه شب، برخاستم وضو ساختم مشغول تهجد و نماز شب شدم. نزدیك طلوع فجر، كأنه برقی به قلبم زده شد كه، چرا از توسل به در خانه محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین غافلی؟! شروع به گریه كرده، گفتم: خداوندا، به حق چهارده نفس مقدس و به حق حضرت ابوالفضل العباس باب الحوائج علیه السلام، فرزندم را شفا بده. ضمنا نذر نمودم كه یك گوسفند نیز قربانی كنم و به فقرا بدهم تا از این گرفتاری نجات حاصل كنم. فردا رفتم جواب آزمایش را گرفته بود و نزد دكتر بردم. پس از مطالعه فرمود: اصلا در آزمایشهای بنده اثری از آپاندیس نمی باشد و بچه ی شما كاملا سالم می باشد! فقط در اثر اینكه چند روز غذا نخورده، قدری ضعیف شده است؛ و نسخه ی تقویتی نوشت!

با خودم گفتم: این است اثر دعا و تضرع به پیشگاه خداوند متعال و توسل به درگاه محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین. یا من اسمه دواء و ذكره شفاء